خادم | شهرآرانیوز؛ نتیجه ترکیب صنعت ظریف سوئیسی با میراث فرهنگی ایران، اثری خیره کننده و ماندگار در دنیای ساعت شد.
امسال، در نمایشگاه «ساعتها و شگفتی ها» (Watches and Wonders, ۲۰۲۵) در ژنو، شرکت ساعت ساز سوئیسی «ژژه-لی کولتر» (Jaeger-LeCoultre) ساعتهای زیبای جدیدی از مجموعه ساعتهای دورویه یا صفحه برگردان (Reverso Tribute) خود را با طرح «شاهنامه» معرفی کرد.
ساعتهای دورویه یا صفحه برگردان شرکت «ژژه-لی کولتر» نخستین بار در سال ۱۹۳۱ و به منظور محافظت از شیشه آن در هنگام مسابقه چوگان برای بازیکنان این ورزش طراحی شد. این صفحه برگردان بعدها تبدیل به بومی کوچک برای اجرای آثار هنری شد.
خانواده «شاهنامه» مجموعهای نفیس از چهار ساعت است که به میراث غنی ایرانی، یعنی «شاهنامه»، حماسه ملی و باستانی ایران، و هنر نگارگری، ادای احترام میکند.
پشت هر ساعت، تصویری مینیاتوری از یکی از داستانهای «شاهنامه» نقش بسته که براساس «شاهنامه» مصور شاه تهماسب بازآفرینی شده است. این چهار داستان عبارتاند از «سیاوش در برابر افراسیاب چوگان بازی میکند»، «فریدون در هیئت اژدها پسرانش را میآزماید»، «سام به البرزکوه میآید» و «رستم به دنبال اکوان دیو میافتد» (که در «شاهنامه» چاپ جلال خالقی مطلق ذیل این عناوین آمدهاند: «گفتار اندر آزمون کردن شاه آفریدون پسران را به ناشناس»، «گفتار اندر هنرنمودن سیاوَخش به نزدیک افراسیاب در شکارگاه»، «گفتار اندر خواب دیدن سام نریمان» و «داستان رستم زال با اکوان دیو»).
قاب ساعتهای خانواده «شاهنامه» از طلای سفید ۱۸عیار ساخته شده است. همچنین، بند این ساعتها از چرم تمساح است. از هرکدام از این ساعتها تنها ۱۰ نسخه تولید شده که شرکت تولیدکننده قیمت هرکدام را ۱۴۲هزار دلار تعیین کرده است.
این شرکت سوئیسی، در وبگاه خود، مفصل درباره این ساعتها و ایده خلق و تولید آنها توضیح داده است و کوچک کردن آثار اصلی و بازآفرینی آنها روی سطحی به مساحت ۲ سانتی مترمربع را نخستین چالش در مسیر تولید ساعتها بیان کرده است.
دولت توشِف (Davlat Toshev)، هنرمندِ اهل بخارا، که تمام کار نگارگری را با دست انجام داده برای خلق هرکدام از ساعتها ۱۰۰ ساعت زمان صرف کرده است.
نقاشیها با هنر پایلوناژ (paillonnage) ارتقا یافته است. در این تکنیک، تکههای ظریف ورق طلای ۲۴عیار دقیقا به شکل و اندازه طرح موردنظر بریده میشوند و سپس، با دست، روی سطحی که قرار است میناکاری شود جای میگیرند.
«ژژه-لی کولتر» این کار را ادای احترامی به نگارگری بیان کرده که «منشأ آن در ایران است.»
این شرکت، همچنین، در معرفی «شاهنامه» شاه تهماسب نوشته است: «یکی از باشکوهترین نسخههای 'شاهنامه' نسخهای است که به شاه تهماسب تقدیم شده که شامل ۲۵۸ تصویرسازی است، آثاری که هرکدام یک شاهکار نگارگری ایرانی محسوب میشوند. این نسخه در سال ۱۵۶۸ به سلطان سلیم دوم عثمانی اهدا شد و تا چند دهه پیش در طوپقاپوسرای (کاخ توپکایی) نگهداری میشد. در دهه ۱۹۷۰، شیرازه کتاب از هم پاشید، و برگههای آن اکنون دربین موزهها و مجموعههای خصوصی در سراسر جهان پراکندهاند.»
این شرکت، در وبگاه خود، ماجرای هرکدام از این داستانهای «شاهنامه» را هم مختصر توضیح داده است که در ادامه میآید.
فریدون، پادشاه ایرانی، خود را به اژدها ــ یک اژدهای افسانهای ــ تبدیل کرد تا مخفیانه شخصیت سه پسرش را بسنجد. پسران، وقتی با این هیولای آتش دم روبه رو شدند، هرکدام واکنشی نشان دادند: پسر اول فرار کرد، پسر دوم آماده جنگ شد، و پسر سوم آرام ماند و خرد و شجاعت لازم برای حکومت را نشان داد. صحنهای که در این نقاشی به تصویر کشیده شده است نمادی از فضایل رهبری و وفاداری فرزندان در فرهنگ ایرانی است. (این نگاره در موزه آقاخان نگهداری میشود.)
این نقاشی، با اشاره صریح به چوگان، جایگاه مهم این بازی را در دربار صفوی در زمان خلق آن برجسته میکند. در بخش دوم «شاهنامه»، یعنی بخش «پهلوانی»، دو سرزمین افسانهای ایران و توران رقبای سرسختی بودند. افراسیاب، پادشاه تورانی، بازی چوگان را به سیاوش پیشنهاد کرد که او با جسارت آن را پذیرفت و درنهایت پیروز شد. (این نگاره در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود.)
در این نقاشی میبینیم که سام، جنگجوی محترم، پسر تازه متولد شده خود، زال، را ــ که موهای سفیدش نشانه تسخیر اهریمنی تلقی میشد ــ در البرزکوه رها کرد. سیمرغ، پرنده افسانهای که در قله کوه زندگی میکرد، کودک را با دقت و خرد پرورش داد. سالها بعد، سام که سراسر پشیمانی بود به البرزکوه صعود کرد تا طلب بخشش کند و پسرش را پس بگیرد. صحنه دیدار مجدد زال با سام مضامین بخشش، مداخله الهی، و پیوند بین پدر و پسر را منعکس میکند. (این نگاره در موزه هنر اسلامی برلین نگهداری میشود.)
مطابق این نقاشی، رستم، یکی از مشهورترین قهرمانان فولکلور ایرانی، توسط شاهی فراخوانده شد تا یک گور (خر وحشی) را که اسب هایش را تهدید میکرد بکشد. رستم، پسر زال و نوه سام، تبار چهرههای قهرمانانه در اساطیر ایرانی را ادامه میدهد و شاهکارهای خود را به شاهکارهای نیاکانش پیوند میزند. در این نقاشی، رستم آماده میشود تا کمند خود را به سمت حیوان پرتاب کند. با رسیدن کمند به گردن گور، حیوان ناپدید میشود و هویت واقعی خود را به عنوان اکوان دیو آشکار میکند. (این نگاره نیز در موزه آقاخان نگهداری میشود.)
چهار نگارهای که شرکت سوئیسی در طراحی ساعتهای جدید خود از آنها بهره گرفته است داستانی دارند که بخشهایی از آنها را ضمن پارهای از ابیات «شاهنامه» میخوانید:
بیامد دمان سوی مِهترپُسر
که او بود پرمایه ترتاجور
مِهین گفت با اَژدَها رویْ جنگ
نبیند خردیافته مردِ سنگ
سبک پشت بنمود و بگریخت زوی
پدر زی برادرْش بنهاد روی
میانین برادر، چون او را بدید
کمان را به زه کرد و اندرکَشید
مرا گفت اگر کارزار است کار
چه شیر دمنده چه جنگی سُوار
چو کِهترپُسر نزد ایشان رَسید
خروشید کآن اَژدَها را بدید
بدو گفت کز پیش ما بازشو
نهنگی تو بر راه شیران مرو
گرت نام شاه آفْریدون به گوش
رَسیده ست هرگز بدین سان مکوش
که فرزند اوییم هر سه پُسر
همه گرزداران پرخاشخر
گر از راه بیراه یکسو شَوی
و گر برنِهمْت افسر بدخُوی
سیاوُش برانگیخت اسپِ نبرد
چون گوی اندرآمد نَهِشتس به گرد
بزد همچُنان، چون به مَیدان رَسید
بدان سان که از چَشم شد ناپدید
بفرمود پس شهریارِ بلند
که گویی به نزد سیاوُش برند
سیاوُش بر آن گوی بر داد بوس
برآمد خروشیدن نای و کوس
سیاوُش بر اسپی دگر برنشست
بینداخت آن گوی لَختی به دست
وز آن پس به چوگان بر او کار کرد
چُنان شد که با ماه دیدار کرد
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکَشید
به میدان درون مرد چندان که بود
کسی را چُنان روی خندان نبود
از آن گوی خندان شد افراسیاب
سر نامداران برآمد ز خواب
بِدآواز گفتند هرگز سُوار
ندیدیم بر زین چُنین نامدار
تنش پیلوار و دو رخ، چون بهار
پدر، چون بدیدش بنالید زار
فروبرد سر پیش سیمرغ زود
نیایش همی بآفرین برفزود
سراپای کودک همه بنگرید
همی تاج و تخت کَیی را سَزید
بر و بازوی شیر و خورشیدروی
دل پهلَوان دست شمشیرجوی
سیاهش مژه دیدهها قیرگون
چو بُسَّد لب و رخ همانند خون
دل سام شد، چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
به منای پُسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت بازِ دست
پذیرفتهام از خدای بزرگ
که دل بر تو هرگز ندارم سُتُرگ
بجویم هوای تو از نیک و بد
از این پس چه خواهی تو چونان سَزد
برون شد به نخچیر، چون نرّه شیر
کمندی به دست اَژدَهایی به زیر
به دشتی کجا داشت چوبان گَله
وز آن سو گذر داشت گور یله
سه روزش همی جست از آن مَرغزار
همی کرد بر گِرد اسپان شکار
چهارم بدیدش گرازان به دشت
چو باد شِمالی بر او بر گذشت
دَرخشنده زرین یَکی باره بود
به چرم اندرون زشت پتیاره بود
برانگیخت رخش دلاور ز جای
چو تنگ اندرآمد دگر شد به رای
چُنین گفت کاین را نباید فَگند
بباید گرفتن به خَمِّ کمند
نشایدْش کردن به خنجر تباه
بر این سانْش زنده برم نزد شاه
بینداخت رستم کیانی کمند
چُنان خواست کآرد سرش را به بند
چو گور دلاور کمندش بدید
شد از چشم او ناگهان ناپدید